بزرگترین فاجعهء بشریّت،از هم جدا افتادن این سه بُعد وجودی ای است که «حجم انسانی» را تحقق می بخشد.تجزیه و تفکیک سه بُعد لایتجزّا و لاینفک! این بزرگترین فاجعهء انسانی ما و قرن ما و جهان ماست و اندیشه و ایمان عصر ما. و از این بزرگتر – که دامنه اش در خیال ما نمی گنجد – این است که هر یک از این سه بُعد را،قتلگاهی برای آن دو بُعد دیگر کرده اند و هر یک از این سه برادر،در سرزمینی،کمر به قتل دو برادر دیگر بسته است.هرکدام نقابی شده است و حجابی،تا در پس آن،آن دوتای دیگر را ذبح شرعی کنند و قتل مخفی!
آزادی،پوششی جذاب تا در پشت آن،عدالت را خفه کنند.مارکسیسم،درگاه هیجان انگیزی،تا در درون آن،انسان را از برون به بند کشند و از درون بمیرانند.و دین،ضریح مقدسی با پوشش سبز،تا آزادی و عدل را در آن به خاک سپارند.
بدبختی بزرگ،بزرگترین بدبختی آدمی در عصر ما این است که سه آرزوی تاریخی اش که تجلی سه نیاز فطری اش بوده و هست،از هم دور افتاده اند.در حالی که این سه،دور از هم،دروغند؛هرسه دروغ می شوند؛بی هم نمی توانند زنده باشند.تحقق هریک،بسته به بودنِ آن دو تای دیگر است.سه پایه ای است که هر پایه اش بلنگد،دو پایهء دیگر نیز کج می شود و می افتد.
عشق،بدون آزادی و عدالت،صوفی گری موهوم است.
عدالت،بدون آزادی و عشق،زندگی گلّه وار گوسفند در اصطبل های مدرن و دامداری پیشرفته است(البته اگر عدالت،راستین و مطلق باشد!)
و آزادی،بدون عدالت و عشق،لش بازی است و تنها در آزادی تجارت و آزادی جنسی و زر اندوزی تحقق دارد.
کار اصلی هر صاحب بصیرتی در این جهان و در این عصر،یک مبارزهء آزادی بخش فکری و فرهنگی است،برای نجات «آزادی» انسان،از منجلاب وقیح سرمایه داری و استثمار طبقاتی؛نجات «عدالت» اجتماعی از چنگال خشن و فرعونی دیکتاتوری مطلق مادی و نجات «خدا» از قبرستان مرگ آمیز و تیرهء تحجّر!
و این رسالت بزرگ پیامبرگونه را،صاحبان راستین بصیرت و بزرگ اندیشان مسئولیت پذیر،نه با تفنگ و نارنجک و نه با تجمع و داد و قال و نه با سیاست بازی های رایج و سطحی،نه با انقلابها و تغییر رژیم ها و عوض کردن آدم ها و ایجاد ماجراها و حادثه ها،نه با مشغولیت های روزمرّه و مبارزه های باب روز و نه با پیشرفت تکنولوژی و اقتصاد و علم و اخلاق،نه با ترجمه و تقلید و عمل به رساله های عملیّه و فتواهای مراجع رسمی و رایج روشنفکری و نه با فضل فروشی های آلامد در تشبّه به موج های نو و چپ گرائی های آخرین مدل و تجدّد مآبی های مهوّع و عقده گشائی های حقارت و ورّاجی و تکرار و تلقین و نقل قول از هگل و مارکس و لنین و بکت و برشت و ادا اطوارهای مثلا انقلابی دوبله به فارسی...بلکه در یک کلمه،با کاری پیامبرگونه،در میان قوم و در عصر و نسل خویش،در هر گوشه از این جهان که هستیم،باید آغاز کنند:«ابلاغ»!و سلاحش:«کلمه»!
و تجربهء تاریخ حکایت می کند که اگر پیام درست باشد،به کار آید و پاسخگوی نیاز زمان باشد و سؤال انسان؛کلمه،راه می گشاید....
پایان